احساس میکنم چیزی رو گم کرده ام.
چند روزی است رشته ها را قطع کرده ام حالا تنهای تنهای تنها شدم.
. نمیدانم من چرا همیشه دلتنگ ام
حتی نمی دانم دلتنگ چه
فقط میدانم از هر چیزی که تمام شود دلم میگیرد
من حتی برای درد هم دلم تنگ میشود ...
برایم سوال است من که برای چیز های ناخوش زندگی ام که تمام میشود هم دلم تنگ می شود چطور خوشی ها را از دست خواهم داد؟ چطور میمیرم...؟
خدا تو انسان ها را در رنج آفریدی .ان موقع میفهمیدم رنج نکشیدن چه رنج عظیمی است. یادم می آید یک بار که به من گفت تصمیم گرفتم به خودم ریاضت بدهم و دیگر از قضیه حمار پیروی نکنم و همیشه آسان ترین راه رو انتخاب نکنم من هم به او گفتم : خوبه ! ادمی که خودش به خودش ریاضت نده دیگران بهش ریاضت خواهند داد...
تفاوت اش فقط در عزت و ذلت اش است
وگرنه همه ی ما رنج میکشیم ... خدا ما را در رنج آفریده است